من از گذشته ها ،

 

و تو در گذشته حال و آینده حاضری

 

پیش تو گویی همه چیز عالیست ،

 

ولی من اینجا همه چیز را به همراه خود بدحال کرده ام 

 

این از شاعر افسرده ای مثل من خوب بر می آید

 

در دوری ات زندگی می کنم توأمان با مرگ ، و می میرم با زندگی ،

 

بیشتر از این نمی شکنم ، نه اینکه غرورم اجازه ندهد نه ، به حدی خرد شده ام که بیش از این نمی شود خرد شد

 

و هربار به آینه ای می نگرم که روزی در آن به خود لبخند می زدم .

 

آینه افتاد و شکست ، تکه هایش را کنار هم گذاشتم ، دوباره نگریستم ، و این بار در هر تکه اش ، تکه ای از من بود 

 

مرا نیز به من شکسته نشان داد

 

آینه تا نشکست حال مرا نمی دانست .

 

#الهام_ملک_محمدی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها