در نظرم آمده ای لحظه ی باران شدنم 
حال که بر پای تو آماده ی ویران شدنم 
 
خویش در اندیشه ی من غیر تو تفسیر نداشت 
آن شب بی مهری ات آغاز زمستان شدنم 
 
در پس چشمان تو محکوم به دیوانگی ام 
باز به من خیره نگر محض پریشان شدنم 
 
فکر منی ذکر منی باز نگرد از دل من 
از تو غرض بر دل دیوانه نگهبان شدنم 
بر جگرم نیش غمت بود و زبان باز نشد 
خواندنی از چشم تو شد قصه ی گریان شدنم 
سوی فنا می بری ام رود به مرداب رسید 
رو به عقب داری و من روی به پایان شدنم 
 
خانه ام آوار شده خانه ات آباد شود 
 
چشم تر از عشق شده منشا طوفان شدنم 
 
#الهام_ملک_محمدی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها