این غزل رو تقدیم می کنم به دوستان دور و نزدیک
این منظره باغ گل و بر منظر کاشی
حال لب خندان من و چون تو نباشی
خوبم که بگویی بخوری بغض خودت را
یعنی سر پا هستی و در خود متلاشی
من مثل همان لحظه ی بارانی ابرم
جوری که به دل رازی و از چشم چه فاشی
می خندی اگر در دل تنهایی و با خود
از یاد نرفته حس آن عشق یواشی
محبوب جهانی سخنم داد اثرش را
دل سنگ و لطیف از هنر سنگ تراشی
ابروی کجت چون دل ما را به نشان رفت
یک اخم تو کافیست که تا جان بخراشی
آنگونه که هستی نشده وصف تو گویم
در دست گرفته قلم این شاعر ناشی


#الهام_ملک_محمدی
خونه ی دل هاتون گرم, فراموشم نکنید زود بر می گردم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها