نمی مانی و می خواهم تو را از زندگی سیرم

خداحافظ ولی دور از تو می دانی که می میرم

 

ببر هم خاطراتت را که جایت را نمی گیرند

 به یادت روز و شب زانوی غم آغوش می گیرم

 

برایم سیل غم بودی که من را ریشه کن کردی

نگاهم کن که در ظاهر جوان اما بسی پیرم 

 

به سرکوبم سرافرازی تو فتحم کن سرافرازم کن

امانی و گریزی نیست مهر توست تقصیرم 

 

زلالش سهم غیر و من گل آلودش نصیبم بود 

خودم دیدم که در چشم تو مات افتاده تصویرم

 

تو بر من می وزی چون باد شمعی رو به پایانم

فلک تا بوده روزی تیره بختی بوده تقدیرم

 

بخواهم یا نخواهم در قبول بخت مجبورم

من آهویی گرفتار و شکار پنجه ی شیرم .

 

#الهام_ملک_محمدی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها